تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7476
بازدید دیروز : 4917
بازدید هفته : 13102
بازدید ماه : 139806
بازدید کل : 11196657
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 10 / 10 / 1396

چرا كه نفس انسانى، به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند، همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آنكه بر طبق آيه شريفه، غايت اين راه خداوند متعال است. پس آدمى بايد هميشه در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند؛ خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. سوم. معرفت مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى، شناختى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد؛ نه شناختى كه براى امور ديگر مقصود باشد. چهارم. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد؛ وگرنه صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى، تنها آشنايى با مفاهيم است.4 در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خويش و كمال است و اين امر، جز با عمل و تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود.5 عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است: چون فرود آيى به وادىّ طلب‏ پيشت آيد هر زمانى صد تعب‏ صد بلا در هر نفس اينجا بود طوطىِ گردون مگس اينجا بود جدّ و جهد اينجات بايد سال‏ها زان‏كه اينجا قلب گردد حال‏ها مِلك اينجا بايدت انداختن‏ مُلك اينجا بايدت در باختن‏ در ميان خونْت بايد آمدن‏ وزهمه بيرونْت بايد آمدن‏ چون نماند هيچ معلومت به دست‏ دل ببايد پاك كرد از هر چه هست‏ چون دل تو پاك گردد از صفات‏ تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات‏ چون شود آن نور بر د ل آشكار در دل تو يك طلب گردد هزار6 افزون بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو مى‏تواند به معرفت ربّ بينجامد: نخست آنكه بدانيم حقيقت وجودى انسان، عين ربط، وابستگى و نيازمندى محض به خداى متعال است و از خود هيچ استقلالى ندارد. از اين رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به او است: «اِنَّا لِلَّهِ».7 او حقيقت پايدارى است كه هستى‏بخش مطلق و عطاكننده همه كمالات به موجودات از جمله انسان‏ها است: «هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»8؛ بدون آنكه نيازى به كسى يا چيزى داشته باشد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».9 اينها حقايقى است كه با دريافت حضورى و شهودى، و رفع موانع معرفت - از قبيل غفلت ناشى از سرمستى و غوطه‏ور شدن در شهوات و دنياطلبى و دنيادوستى - قابل وصول است.10 دوم آنكه با شناخت توانمندى‏هاى ظاهرى و باطنى آدمى و اعتراف به ناشناخته ماندن تمام اسرار وجودي انسان و سرگشتگى در درك حقيقت روح، از يك سو مى‏توان به جلوه‏اى از شناخت خداوند دست‏ يافت؛ و از سوي ديگر به كوتاهي خود نسبت به درك مقام ذات غيبيه خداوند متعال، اعتراف كرد. 1 عبدالواحد بن محمد، آمدى تميمى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ص 232. 2 براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : حسن، حسن‏زاده آملى، دروس معرفت نفس؛ محمد، شجاعى، مقالات، ج 1. 3 مائده (5)، آيه 105. 4 سيدمحمدحسين، طباطبايى، الميزان، ج 6، ص 163 - 169. 5 براى آگاهى بيشتر نگا: محمد، شجاعى، مقالات، ج 2 و 3. 6 عطار، نيشابورى، منطق الطير، صص 180 - 181. 7 بقره (2)، آيه 156. 8 بقره (2)، آيه 255؛ آل‏عمران (3)، آيه 2؛ طه (20)، آيه 111. 9 فاطر (35)، آيه 15. 10 اعراف (7)، آيه 179. پاسخي به بياني ديگر: خداشناسي فلاسفه و متكلمان دلايل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه كرده‏اند كه به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسيم مى‏شوند. دليل اينكه اين بزرگان دلايل متعددى اقامه كرده‏اند، اين است كه هر كس با توجه به خصوصيات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلايل زودتر به يقين مى‏رسند. براى برخى دلايل علمى يقين‏آور است، كه براى برخى دلايل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت يقين‏آور است. اما اصل كلى در تمام دلايل و براهين اين است كه آنها تنبيهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بديهى هستند. يعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن‏ترين مفاهيم و حقايق است و تمام اين دلايل به منزله تابلوهاى راهنمايى هستند كه ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمايى مى‏كنند. توضيح بيشتر اينكه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر كس متفاوت است. و اكثر دلايل و راههاى خداشناسى نيز معمولاً از پايين به بالاست. يعنى از راه موجودات و نشانه‏هاى آفرينش (به اصطلاح قرآن آيات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى اين دو راه يعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى كه مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل كه راه خواص است، راه سومى نيز وجود دارد كه راه اولياء خدا و عرفان است كه قرآن و روايات ما به اين راه تأكيد فراوان دارند، كه اين راه از خدا به خدا رسيدن است، و معلوم است كه اين روش شناخت ما را به يقين واقعى و خداشناسى ناب مى‏رساند. زيرا اين راه شهود مستقيم و بلاواسطه است كه هرگونه مشكلى را از آدمى زائل مى‏كند و تفاوت عمده‏اى با دلايلى دارد كه خدا را به عنوان غيب و پنهان مطرح و اثبات مى‏كند. در مورد راه اول، كتب فراوانى تأليف شده است كه به عنوان نمونه به كتب زير مراجعه كنيد: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. اما بر اساس راه دوم لحظه‏اى در خود بيانديشيم، نزديكترين چيز به ما دل ماست؛ اما آيا ما قدرت تصرف در دل خود را داريم؟ و حتى بر خنده و گريه خود تصرف داريم؟ نه، زيرا دل ما در تصرف ديگرى است، آيا همين دليل بر وجود او كافى نيست؟ اين راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقيقى است كه ما در اين بحث به آن اشاره نمى‏كنيم. براى اطلاع بيشتر ر.ك: 1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش. 2- معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق. راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «يا من دل على ذاته بذاته؛ اى كسى كه خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع«. امام سجاد: «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى‏دانستم تو كيستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) يا در دعايى كه توصيه شده است در عصر غيبت بخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك....»؛ (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) يعنى شناخت پيامبر با خداست، بلكه شناخت هر چيز با خداست و اگر خدا را نشناسيم هيچ كس و چيزى را نمى‏توانيم بشناسيم، زيرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بكل شى‏ء محيط، (فصلت/54) و كان اللهُ بكل شى‏ء محيطا، (نساء/126). ان الله كان على كل شى‏ء شهيدا، (نساء/33 و احزاب/55)» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسيم، علم و شناخت به موجودات ديگر امكان ندارد. چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: يا نزد ما حاضر است يا از ديدگان ما غايب. اگر معلوم از نظر ما غايب باشد. اول بايد اوصاف و صفاتش را بشناسيم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شويم. مثلاً در شناخت آتش اول بايد گرما و حرارت يا دور را ديد و شناخت و سپس وجود آتش را ادراك نمود كه به اين نوع شناخت معرفت حصولى مى‏گويند. اما در شناخت آنكه نزد ما حاضر است، خود او را مى‏بينيم و مى‏شناسيم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى‏مى‏بريم و به اين نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى‏گويند. مثل علم هر كس به حالات درونى (ترس و شادى و...خود) و هيچ كس به ما از خدا نزديكتر نيست. «ان الله يحول بين المرء و قلبه؛ همانا خداوند بين انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراين از قلب ما به خود ما نزديكتر است. چنين است كه هرگاه به خود نظر مى‏افكنيم، ابتدا او را مى‏بينيم و باعلم حضورى مى‏يابيم كه تمام وجود ما را احاطه كرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نيست تا به دنبال نشانه‏ها برويم. بلكه ما در حضور او هستيم و او در مشهد ماست و اين علم حضورى خداوند است كه اگر كسى به آن نائل آيد، به يقين تمام رسيده است و چنين است كه رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ (البحار/2/32) براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1ـ الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مائده. 2ـ الميزان، ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 14 سوره طه. 3ـ تحرير تمهيد القواعد، آية‏الله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، اين كتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر يكى از كتابهاى مهم عرفانى است. 4ـ نشان از بى‏نشان‏ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153. در يك برآيند كلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است: 1) شناخت حصولى: كه مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفكر، انديشه، استدلال و برهان است. 2) شناخت حضورى، كه خود دوگونه است: يكم، درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه يك علم حضورى غيراكتسابى در نهاد انسان و بيرون از محدوده اختيار اوست. اين شناخت فطرى ـ كه در قلمرو اخلاق قرار نمى‏گيرد ـ در بيشتر انسان‏ها، تنها استعداد و مايه‏اى است كه آدمى با تلاش خود مى‏تواند آن را از استعداد به فعليت، و از حالت ابهام، به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند. دوّم، علم حضورى اكتسابى كه يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مى‏يابد كه خداوند آن را به او افاضه نمايد. اين نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شديد و ضعيف است كه آخرين مرحله آن، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى مى‏باشد. هر چند دريافت اين معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقيما در اختيار آدمى نيست، اما مقدمات دست‏يابى به آن از افعال اختيارى است. در حقيقت، افاضه اين كمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختيارى انسان است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مى‏شود؛ گرچه مراتب ديگرى از اين معرفت حضورى براى برخى از اولياى خدا در اين دنيا فراهم مى‏آيد. بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح، يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما يعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مى‏تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مى‏توانيد خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميق‏تر بشناسيد. در واقع، معرفت نفس كه پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوك عملى و شرعى است، بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مى‏كنيم كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را كه در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسيده است با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه:

هر كسى اندازه روشندلى غيب را بيند به قدر صيقلى
هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد بيشتر آمد بر او صورت پديد

(مثنوى/4/2909 ـ 2910) براى رسيدن به شناخت و علم حصولى، بايد سراغ ادله و براهين مختلف عقلى رفت و به تفكر و تدبر در آيات و نشانه‏هاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. كه در اين زمينه كتب فراوانى تأليف شده است از جمله: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. براى رسيدن به شناخت حضورى بايد راه تهذيب نفس و نيز معرفت نفس را طى كرد من عرف نفسه فقد عرف ربه اما مراد از شناخت نفس چيست و چگونه مى‏توان به آن دست يافت؟ اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصيت و انسانيت انسان است. اين كه دريابد و علم پيدا كند: نفس چيست؟ خصوصيات آن كدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شكل با يكديگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه كيفيتى است؟ نفس، عقل و قلب آيا يكى هستند و اگر خير، وجه تمايز آنها از يكديگر چيست؟ نفس از ديدگاه قرآن و روايات چگونه تفسير مى‏شود؟ هبوط و عروج نفس چيست؟ مراد از تهذيب نفس چيست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابليت‏هايى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن كدام است؟ آيا مى‏توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست يازيد؟ اين معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در يك كلام آدمى بايد «نفس» يا «روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟ براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن‏زاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1. خداوند متعال در اين آيه شريفه با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خود و حقيقت خود توجه داشته باشيد و خود و حقيقت خود را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، منحرف شدن ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش‏تان آگاه خواهد كرد» (مائده/105) با توجه به اين كه آخر آيه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود معناى عميق‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد كه هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. قبل از بررسى چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته ضرورى است: 1. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. 2. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» مى‏باشد، چرا كه نفس انسانى است كه به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند نيز همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آن كه بر طبق آيه شريفه‏اى كه پيش‏تر نقل شد، غايت اين راه خداوند متعال است. پس بايد آدمى مدام در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. 3. اصل معرفت نفسى كه مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد، نه شناختى كه براى ترتب آثار ديگر مقصود باشد. 4. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى تلقى شود؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنايى با مفاهيم است، نه عين واقع در مرحله عمل و كمال. (الميزان، ج 6، ص 163 - 169). اما چگونگى دست‏يابى به اين معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روش‏هاى زير قابل پيگيرى است: 1. روش علمى (انسانى) و تجربى كه در آن كوشش مى‏شود تا بر اساس روش‏هاى علوم انسانى و تجربى (طبيعى) حقيقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با يكديگر، خصايص، فعاليت‏ها و توان‏هاى آنها را شناسايى و تبيين كنند. به نظر ما، به دليل پيش‏فرض‏ها و روش‏هاى مخصوص و محدود اين علوم، ديدگاه‏ها و نظريات آنها در باب انسان‏شناسى كافى نيست. 2. روش تعقلى كه در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعه‏اى اصل وجود روح، ماهيت و حقيقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مى‏شود. 3. روش شهودى كه در آن بر اساس سلوك عملى و شرايط خاص، بر اثر پديدار شدن مكاشفات و تمثلاتى براى سالك، وى، وجدانا به معرفت نفس خويش و در مرتبه‏اى بالاتر به معرفت نفس ديگران نايل مى‏آيد. 4. روش نقلى كه در آن بر اساس آيات و روايات، حقيقت نفس و روح، خصايص و مراتب آن، تبيين؛ و به پرسش‏هايى كه پيش‏تر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مى‏شود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با اين رهيافت، به دليل آن كه خالق هستى و روح و مفسران كلام او، يعنى اهل‏بيت(ع)، بر حقايق نفس اشراف دارند، شناختى دقيق، صحيح و عميق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مى‏شناساند، همان سلوك عملى و شرعى است كه با عمل به دستورهاى دين و شرع مقدس محقق مى‏شود. در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين امر، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى. عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است:

چون فرود آيى به وادىّ طلب پيشت آيد هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اينجا بود طوطىِ گردون مگس اينجا بود
جدّ و جهد اينجات بايد سالها زانكه اينجا قلب گردد حالها
مِلك اينجا بايدت انداختن مُلك اينجا بايدت در باختن
در ميان خونْت بايد آمدن وزهمه بيرونْت بايد آمدن
چون نماند هيچ معلومت به دست دل ببايد پاك كرد از هر چه هست
چون دل تو پاك گردد از صفات تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات
چون شود آن نور بر دل آشكار در دل تو يك طلب گردد هزار

(منطق الطير، عطار، صص 180 ـ 181) در زمينه خداشناسى، كتب مفيدى وجود دارد كه كتب زير با بيان روان و ساده و در عين حال پرمحتوا مى‏باشد: 1- معارف قرآن، ج 1 تا 3، خداشناسى، كيهان‏شناسى، انسان‏شناسى، آيت‏الله مصباح. 2- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 3- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی